گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ ادبيات در ايران
جلد دوم
.روضة العقول «1»




اين كتاب از جمله آثار مهم نثر مصنوع فارسي و ترجمه‌ييست از مرزبان‌نامه كه آنرا بر روش كليله و دمنه در ذكر قصص و امثال و حكم ترتيب داده و مطالب آنرا از زبان وحوش و طيور و ديو و پري و آدمي بيان داشته‌اند. مرزبان‌نامه را اصلا اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروين از ملوك آل باوند در اواخر قرن چهارم بزبان طبري نوشته بود. قديمترين موضعي كه ازين كتاب ياد شده قابوسنامه عنصر المعالي كيكاوس است كه در ذكر «تخمه و تيره» فرزندش ميگويد «جده تو مادرم ملك‌زاده مرزبان بن رستم بن شروين دخت بود، كه مصنف كتاب مرزبان‌نامه بود» «2» و بعد ازو ابن اسفنديار در فصل حكماي طبرستان از تاريخ طبرستان ذكر اين مرزبان را آورده و گفته است: «اصفهبد مرزبان بن رستم بن شروين پريم كه كتاب مرزبان‌نامه از زبان وحوش و طيور و انس و جن و شياطين فراهم آورده اوست، اگر دانادلي عاقلي از روي انصاف نه تقليد معاني و غوامض و حكم و مواعظ آن كتاب بخواند و فهم كند، خاك بر سر دانش بيدپاي فيلسوف هند پاشد كه كليله و دمنه جمع كرده، و بداند كه بدين مجموع اعاجم را بر اهل هند و ديگر اقاليم چند درجه فخر و مزيت است، و بنظم طبري
______________________________
(1)- رجوع شود بمقدمه مرزبان‌نامه بقلم مرحوم مغفور ميرزا محمد خان قزويني
(2)- قابوسنامه ص 3
ص: 1004
او را ديوانيست كه نيكي‌نامه ميگويند دستور نظم طبرستانست ...» «1». بعد ازين ديگر اطلاعي از مرزبان‌نامه طبري در كتب نمي‌يابيم مگر آنچه محمد بن غازي الملطيوي در مقدمه روضة العقول، و وراويني در آغاز مرزبان‌نامه راجع بآن گفته‌اند، و هدايت در فرهنگ ناصري و مجمع الفصحا «2» همراه با اطلاعات و اظهارات مغشوش آورده است.
اين كتاب در حدود دو قرن بعد از تأليف (نه آنطور كه وراويني مدعي شده و گفته است چهارصد و اند سال)، در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم، دوبار از لهجه طبري بپارسي مزين و مصنوعي ترجمه شد نخست بوسيله محمد بن غازي ملطيوي و ديگربار بدست سعد الدين وراويني.
محمد بن غازي الملطيوي (منسوب بشهر ملطيه از بلاد آسياي صغير واقع در شمال حلب و جنوب سيواس) يكي از كبار فضلاء دستگاه سلاجقه روم است كه چندي دبير ابو الفتح ركن الدين سليمانشاه بن قلج ارسلان (588- 600) بود و سپس منصب وزارت او يافت. وي پيش از عهد سليمانشاه مذكور بترجمه و تهذيب مرزبان‌نامه شروع كرد و بعد از آنكه بخدمت او رسيد بتشويق آن پادشاه كار خود را باتمام رسانيد و كتابي را كه ازين راه فراهم آورد روضة العقول ناميد و اين كار را در غره محرم سال 598 بپايان برد و در آخر كتاب خود چنين آورد: «بتاريخ غره محرم سنه ثمان و تسعين و خمسمأية اين كتاب را كه عاري بود از حليت عبارت، و معاني بديع آن صدا گرفته از الفاظ ركيك، بتوفيق خداي و موافقت رأي و مساعدت و رعايت و درايت و مظافرت فضايل و مظاهرت فواضل و اعانت حدس و مرافدت ذكا بجواهر زواهر الفاظ حجازي و درر غرر امثال و اشعار تازي محمد غازي الملطيوي ملّكه اللّه نواصي مراده و بلّغه اقصي مرتاده متحلّي گردانيد ...» و از همين عبارت ميتوان دريافت كه او كتاب ساده مرزبان‌نامه را بانديشه آرايش آن چگونه با الفاظ تازي درآميخت و بانشاء مزين بياراست.
روضة العقول با مرزبان‌نامه در عدد ابواب و ترتيب حكايات و زياده و نقصان آنها
______________________________
(1)- تاريخ طبرستان ج 1 ص 137
(2)- ج 1 ص 502
ص: 1005
اختلاف بسيار دارد چنانكه بسي از حكايات كه در روضة العقول ذكر شده است، در مرزبان‌نامه مذكور نيست. اين كتاب در يازده بابست و حال آنكه مرزبان‌نامه وراويني بيش از نه باب نيست و از آخرين باب روضة العقول يعني «باب ملك نيكبخت با زنش يونا» اصلا در مرزبان‌نامه اثري نيست. روش انشاء روضة العقول همچنانكه گفته‌ايم مصنوع و مزين بصنايع مختلف و شواهد گوناگون از امثال و اشعار عربيست. ملطيوي در ايراد لغات و كلمات تازي مبالغه كرده و بسياري از كلمه‌هاي عربي را كه بايسته نبوده آورده است. با اينحال انشاء او در غايت سلاست و بروش مترسلين بليغ و تواناست.

مرزبان‌نامه «1»
چند سال بعد از ترجمه محمد بن غازي ملطيوي يكي از فاضلان عراق بنام سعد الدين وراويني بي‌آنكه از تأليف روضة العقول آگاه شده باشد، يكبار ديگر دست بترجمه مرزبان‌نامه از زبان طبري بزبان پارسي زد و آنرا بانشاء مزين مصنوع بياراست و مرزبان‌نامه ناميد. از احوال وراويني اطلاعي در دست نيست و تنها از مقدمه و خاتمه مرزبان‌نامه مستفاد ميشود كه او از ملازمان خواجه ابو القاسم ربيب الدين هارون بن علي بن ظفر دندان وزير اتابك ازبك بن محمد (607- 622) اتابك آذربايجان بود. اين ربيب الدين بعد از استيلاي سلطان جلال الدين خوارزمشاه بر اتابك ازبك از كار وزارت كناره گرفت و بنابر آنچه از قول محمد بن احمد نسوي در كتاب «سيرة جلال الدين منكبرني» برميآيد تا حدود سال 624 در قيد حيات بود. وي مردي فاضل و فضل‌دوست بود و بنابر اشاره وراويني كتابخانه معتبري حاوي انواع كتب در تبريز ايجاد كرده بود. وراويني مرزبان‌نامه را بنام اين وزير دانش دوست درآورده و چون ملازم او بوده است بنابرين مدتي در تبريز ميزيسته و مولد او هم بنابر حدس شفر در مجلد دوم از قطعات منتخب فارسي، همان «وراوي» است كه ياقوت در معجم البلدان آنرا شهركي بر يك منزلي اهر دانسته است.
تاريخ ترجمه مرزبان‌نامه و تهذيب آن بدست وراويني كاملا معلوم نيست ولي مسلما بين سالهاي 607- 622 اتفاق افتاده است زيرا او در آخرين باب از كتاب
______________________________
(1)- رجوع شود بمقدمه مرزبان‌نامه بقلم مرحوم مغفور ميرزا محمد خان قزويني
ص: 1006
خود «1» نام «پادشاه بني آدم اتابك اعظم مظفر الدنيا و الدين ازبك بن محمد بن ايلدگز» و وزير او «خواجه جهان ربيب الدنيا و الدين معين الاسلام و المسلمين ابو القاسم هرون بن علي دندان» را آورده است و چون اتابك ازبك از 607 تا 622 سلطنت كرده پس تاريخ ترجمه مرزبان‌نامه در همين سنين بوده است، و از آنجا كه وراويني بنابر تصريح خود هنگام تهذيب مرزبان‌نامه در «ايام البيض كهولت» بود بنابرين بايد ولادت او در اواسط قرن ششم اتفاق افتاده باشد.
مرزبان‌نامه وراويني در نه باب، يك مقدمه، و يك ذيل است و چنانكه از مقايسه آن با روضة العقول برميآيد بعضي از حكايات و ابواب اصلي كتاب درين ترجمه حذف شده است. وراويني خود نيز بدين معني اشاره كرده آنجا كه گفته است: «زواياي آن‌همه بگرديدم و خباياي اسرار آن بنظر استبصار تمام بديدم و طلسم تركيب آن از هم فروگشادم و از حاصل همه ملخّصي ساختم باقي انداختم» «2»
سعد الدين وراويني در ديباچه مرزبان‌نامه شمه‌يي از مطالعات خود را در متون ادبي مشهور خاصه منشآت مترسلين معروف قرن ششم بيان مي‌كند و ميگويد كه قسمتي از كتاب خود را در مدتي كه در مدرسه نظاميه اصفهان بسر ميبرده است، ترتيب داده و چون آن مدت كه در اصفهان ميزيسته از شورش و فترات عراق سخن ميگويد، ناگزير نظر او بانقلاباتي است كه از دوره سلطنت طغرل بن ارسلان سلجوقي و تاخت و تازهاي سپاهيان خوارزم و اختلافات سران سلجوقي در عراق و نظاير اين احوال تا قسمتي از دوره فرمانروايي سلطان محمد خوارزمشاه جريان داشته و موجب ويرانيها و نابسامانيها شده بود. بعد ازين وقايع وراويني بآذربايجان بازگشت و در كنف حمايت ربيب الدين بسر ميبرد و در همين اوقات آسايش بود كه بانديشه اتمام مرزبان‌نامه افتاد و ديباچه آن را بنام وزير دانشمند مذكور آراست و در ذيل كتاب نيز ذكر او و دار الكتبي را كه در جامع تبريز ترتيب داده بود تجديد كرد.
مرزبان‌نامه وروايني از جمله شاهكارهاي بلامنازع ادب فارسي در نثر مصنوع مزين است و ميتوان آنرا سرآمد همه آنها تا اوايل قرن هفتم دانست.
______________________________
(1)- مرزبان‌نامه چاپ تهران ص 295
(2)- مرزبان‌نامه ص 7
ص: 1007
بسياري از موارد مرزبان‌نامه از حد نثر مصنوع متداول گذشته و صورت شعري دل‌انگيز يافته است. كلام وراويني در اينگونه موارد شامل تشبيهات و اوصافي است كه پيش از آن تنها در شعر ديده ميشد و نويسندگان خود را از ايراد آن معاني در نثر مستغني ميدانستند. ليكن او با مهارتي عجيب توانسته است آن معاني را بي‌آنكه موجب ملال خواننده شود، در تضاعيف كلام بگنجاند و با ذكر قصص و امثال درآميزد. در پاره‌يي از موارد هم سخن وي با كمال ايجاز همراهست و بي‌آنكه نويسنده را بايراد صنايع توجه باشد از آن موارد ميگذرد. ايراد امثال و شواهد و اشعار پارسي و تازي از استادان بزرگ نيز در كتاب باندازه كافي صورت پذيرفته و درين موارد وراويني مسلما بروش كليله و دمنه بهرامشاهي نظر داشته است.
وراويني در اينكه چگونه مهارت كم‌نظير خود را در ترسل با استفاده از آثار مترسلان بزرگ كسب كرده، است در مقدمه مرزبان‌نامه شرحي مستوفي دارد و ما بعضي از آنرا در اينجا نقل مي‌كنيم:
«... اما بعد پوشيده نيست بر ارباب قرايح و طبايع مستقيم كه جمع صناعتي النظم و النثر تعذر دارد چنانك روي اين مطلوب از بيشتر طالبان در پرده امتناعست و طبع از ايفاء حق هر دو قاصر، و ان سرّ منه جانب ساء جانب. و من بنده سعد الدين الوراويني، از مبادي كار كه اوايل غره شباب بود الي يومنا هذا كه ايام البيض كهولتست، عقود منظومات را در عقد اعتبار فحول افاضل مي‌آوردم و نقود منثورات را سكه قبول ملوك و اكابر مي‌نهادم، تا بقدر وسع اين دو كريمه را در حجر ترشيح و تربيت چنان برآوردم كه راغبان و خاطبان را بخطبتشان بواعث رغبت با ديد آمد و بعد ما كه سخنان اهل عصر و گذشتگان قريب العهد مطالعه كردم و بمسبار استقصا غور محاسن و مقابح همه بشناختم، خبيثات را از طيّبات دور انداختم و ابكار را از ثيّبات تميز كردم، و احتواء نظر بر ركيك و رقيق و جليل و دقيق حاصل آمد، بعضي از آن كتب اسمار و حكايات يافتم بسياقت مهذب و عبارت مستعذب آراسته، و الفاظ تازي در پارسي بحسن تركيب و ترصيف استعمال كرده، و جمال آن تصنيف في ابهي ملبس و اشهي منظر بر ابصار اهل بصيرت جلوه داده ... بمطالعه همه محظوظ گشتم و بعد از وقوف بر حقايق آن گرد دقايق مبدعات برآمدم و شممي از نسيم هريك بمشام آرزو استنشاق كردم. چون نحل بر هر شكوفه از افنان عبارات نشستم و از هريك آنچ خلاصه لطافت و مصاصه حلاوت بود با خليّه خاطر
ص: 1008
بردم تا از مفردات اجزاء آن مركّبي بفرط امتزاج عسل‌وار حاصل آمد كه امكان تمييز از ميان كل و جزء برخاست ... و چون در ملابست و ممارست اين فن روزگاري بمن برآمد خواستم كه تا از فايده آن عايده عمر خود را ذخيره‌يي گذارم و كتابي كه درو داد سخن‌آرايي توان داد ابداع كنم. مدتي دراز نواهض همت اين عزيمت در من مي‌آويخت تا متقاضيان دروني را بر آن قرار افتاد كه از عرايس مخترعات گذشتگان مخدّره‌يي كه از پيرايه عبارت عاطل باشد بدست آيد تا كسوتي زيبنده از دست يافت قريحه خويش درو پوشم و حليتي فريبنده از صنعت صياغت خاطر خود برو بندم. بسيار در بحث و استقراء آن كوشيدم تا يك روز تباشير بشارت صبح اين سعادت از مطلع انديشه روي نمود و ملهمي از وراي حجاب غيب سرانگشت تنبيه در پهلوي ارادتم زد.
گفتي كه دلت كجاست جانادر زلف نگر نه دور جاييست آنك كتاب مرزبان‌نامه كه از زبان حيوانات عجم وضع كرده‌اند، و در عجم ماعداي كليله و دمنه كتابي ديگر مشحون بغرايب و محشوّ برغايب عظت و نصيحت مثل آن نساخته‌اند، و آن را بر نه باب نهاده، هر باب مشتمل بر چندين داستان بزبان طبرستان و پارسي قديم باستان ادا كرده و آن عالم معني را بلغت نازل و عبارت سافل در چشمها خوار گردانيده
كالدرّ في صدف و الخمر في خزف‌و النّور في ظلم و الحور في سمل ... مرا سينه امل از شرح اين سخن منشرح شد ... همان زمان ميان طلب در بستم و ننشستم تا آن گنج خانه دولت را بدست آوردم ...»

راحة الصدور
كتاب اعلام الملوك، مسمي به: راحة الصدور و آية السرور، از كتب مهم اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم است كه خواه از باب سلاست انشاء آن و غزارت فضل مؤلف، و خواه از حيث اشتمال بر اطلاعات فراوان تاريخي و اجتماعي، در شمار معتبرترين و سودمندترين كتب فارسي پيش از حمله مغول است. مؤلف آن نجم الدين ابو بكر محمد بن علي بن سليمان بن محمد الراوندي از راوند كاشان است. وي شرح حال خود را بتفصيل بعنوان «ذكر احوال مصنف كتاب و ثناي دوستان و استاذانش» آورده و خلاصه آن چنين است كه در خردي پدرش بدرود حيات گفت و خاندان او بسبب قحط اصفهان بسال 570 تهيدست شدند چنانكه محمد در كنف رعايت خال خود تاج الدين احمد بن محمد بن علي الراوندي از فاضلان بزرگ
ص: 1009
روزگار كه در انواع علوم شرعي و ادبي سرآمد بود، درآمد و مدت ده سال در خدمت او بود و «عيون شهرهاي عراق» را بپيمود و درين مدت در خدمت خال خود علوم شرعي و ادبي و خط را بياموخت و هفتادگونه خط را ضبط كرد و از استنساخ مصاحف و تذهيب و تجليد آنها كه خوب فراگرفته بود، كسب مي‌كرد و ازينراه كتب علمي بدست ميآورد و بر مشايخ و علماء روزگار ميخواند و اجازه روايت مي‌گرفت. در سال 577 كه سلطان طغرل بن ارسلان را هوس علم خط افتاد خال ديگر محمد يعني محمود بن محمد راوندي باستادي سلطان انتخاب شد و مصاحفي كه سلطان مي‌نوشت محمد آنها را تذهيب ميكرد و بدين‌طريق از مقربان درگاه شده بود و بسياري از بزرگ‌زادگان در خدمت او و خالان او تلمذ مي‌كردند. بعد از آنكه طغرل بن ارسلان در سال 590 بقتل رسيد و بساط دولت آل سلجوق برچيده شد راوندي از عراق ببلاد آسياي صغير روي نهاد و در خدمت غياث الدين كيخسرو بن قلج ارسلان (588- 607) از سلاجقه آسياي صغير درآمد و راحة- الصدور را كه از مدتي پيش بتأليف آن شروع كرده بود در سال 599 بنام او تمام كرد و در ديباچه مفصل خود بر آن كتاب چنين گفت:
«پس بحكم اين مقدمات در سنه تسع و تسعين و خمسمائة مصنف و مؤلف اين كتاب محمد بن علي بن سليمان الراوندي عمّره اللّه انديشه كرد كه چون خلود ذكر از تصنيف كتب است من نيز تصنيفي سازم و بقدر قوت خويش كتابي پردازم كه امتداد مدت روزگار آنرا خلق نگرداند و مسوّده آن تا روز قيامت بماند و چون روزگار چنانك عادت اوست، نعيب غراب بسمع احباب رسانذ و كأس مالامال مرگ بچشانذ از من يادگاري مانذ، و چون تحصيل علوم در دولت آل سلجوق كرده بوذم و مشايخ و استاذان دعاگوي داعيان و هواخواهان ايشان بوذنذ، و مدارس عراق و خيرات در آفاق ازيشان و بندگان ظاهر شد، خواستم كه اين كتاب بنام سلطاني سلجوقي باشذ. اين مراد در قبضه تعذر مي‌بوذ و اين امنيت روي نمي‌نموذ، تا خداوند عالم سلطان قاهر عظيم الدهر غياث الدنيا و الدين ابو الفتح كيخسرو بن قلج ارسلان خلّد اللّه ملكه فتح انطاليه كرد «1» و آنچ هيج پادشاه را ميسر نشذ از مصاف دادن و كشتن، او را ميسر ببوذ، واجب ديذم اين كتاب بنام شريف او ساختن و اين دفتر از بهر او پرداختن.»
______________________________
(1)- يعني در سال 603. رجوع شود بحاشيه ص 62 از راحة الصدور راوندي چاپ ليدن
ص: 1010
راوندي نه تنها از سال 599، بلكه چندي پيش از آن چنانكه از فحواي سخن او در ديباچه كتابش برميآيد، در انديشه تأليف كتاب راحة الصدور بود «1» و قديمترين تاريخي كه مؤلف براي پيدايش انديشه تأليف راحة الصدور ذكر مي‌كند سال 580 است «2» ليكن گويا تنظيم مطالب و يادداشتهاي او بعد از مهاجرت بآسياي صغير در حدود سال 599 صورت گرفته باشد و اتمام كلي اين تأليف و درآوردن آن بنام غياث الدين كيخسرو بعد از فتح انطاليه يعني بعد از سال 603 انجام شد، و بي‌ترديد ديباچه كتاب تا صفحه 68 از نسخه مشهور چاپي (چاپ ليدن سال 1921) يا قسمتي از آن در همين اوان نوشته شده، و در باقي كتاب هم هرجا نويسنده سخن از غياث الدين كيخسرو و مناقب او ميآورد مربوط بآن ايام يا اندكي پيش و پس سال 603 است و بدين تقدير بايد راحة الصدور را از آثار اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجري دانست.
راوندي درين كتاب پرارزش بعد از ذكر ديباچه و سبب تأليف كتاب و ستايش عدل و انصاف كه پر است از فوايد ادبي و تاريخي، وارد تحقيق و بحث در دولت سلجوقيان شده و كار آنان را از ابتدا شرح داده و وقايع عهد سلاجقه بزرگ را تا پايان كار سنجر بتفصيل آورده و آنگاه بذكر سلاجقه عراق تا پايان كار طغرل بن ارسلان و استيلاء خوارزمشاهان بر عراق پرداخته و در عين‌حال درباره اتابكان عراق و آذربايجان بتفصيل سخن گفته است.
در پايان كتاب راوندي فصولي در ذكر آداب نديمي و شطرنج- شراب- مسابقت و تير انداختن- شكار كردن- في معرفة اصول الخط من الدايرة و النقط- في الغالب و المغلوب، و فصلي در خاتمت كتاب آورده و كتاب را بنام و بمدح غياث الدين كيخسرو خاتمه داده است.
راحة الصدور همچنانكه گفته‌ايم از بهترين كتب نثر پارسي است كه قسمتي از آن بشيوه نثر مصنوع و مزين و قسمتي ديگر ساده و بي‌پيرايه است. در قسمتهاي مصنوع
______________________________
(1)- راحة الصدور ص 49
(2)- ايضا ص 57
ص: 1011
راحة الصدور اطناب و استشهاد بامثال و باشعار پارسي و تازي خاصه اشعار شاهنامه فراوان، و سخن راوندي در پاره‌يي موارد بلطافت شعر و داراي همان شرايط و موضوعات و بر همان اسلوب سخن منظوم است. از امتيازات ادبي راحة الصدور ايراد قصائدي تمام از شاعران استاد و بزرگ قرن ششم است.
راوندي خود نيز شعري متوسط ميسروده و بعضي از قصائد خويش را در راحة- الصدور آورده است و از آنجمله اين ابيات از يك قصيده نقل ميشود «1».
زهي عشق تو ملك جان گرفته‌جهان را در خط فرمان گرفته
زهي شمع رخت از شاهد چرخ‌هزاران خرده بر دندان گرفته
بر آن سدره كه جزعت ديذبانست‌نشيمن روح با رضوان گرفته
ز درياي لبت دُرّي كمينه‌دوساله سر گزيت از كان گرفته
رخت از نوربخشي ماه و خور رارهين منت و احسان گرفته
ترا شادي نهاده پاي بر سرمرا دست غمت دامان گرفته
دلم از بيم واليّ فراقت‌پناه از حضرت سلطان گرفته

ترجمه تاريخ يميني‌
اين كتاب از جمله بهترين نمونهاي نثر مصنوع پارسي در اواخر عهد مورد مطالعه ما يعني در آغاز قرن هفتم است كه دوره انقلابات احوال عراق و بي‌ساماني كارها و پريشاني مردم و كساد بازار علم و دانش بوده است. درين گيرودار كه طغرل بن ارسلان سلجوقي به دست علاء الدين تكش بعد از چند كرت تازوتاخت بر عراق و غارتهاي شعواء خوارزميان و كشتارها و غارتهاي بي‌اماني كه غلامان ترك و سربازان خوارزمي در عراق كردند از ميان رفته بود، و ما شمه‌يي از آن را پيش ازين بازگفته‌ايم، يكي از دبيران فاضل كه در نثر و نظم عربي استادي ماهر و در زبان پارسي توانا و قاهر بود، بترجمه تاريخ يميني بنام ابو القاسم علي بن حسن وزير ملك الامراء جمال الدين الغ باربيك آي‌ابه (يا: ايبه) «2» پرداخت و آنرا بسال 603 هجري پايان داد. اين شاعر و دبير فاضل ابو الشرف ناصح بن ظفر بن سعد المنشي
______________________________
(1)- راحة الصدور ص 27
(2)- درباره او رجوع شود به راحة الصدور راوندي مخصوصا ص 388- 389
ص: 1012
الجرفاذقاني است كه در خدمت الغ باربيك بسر ميبرد و چون احوال عراق بيمن همت آن امير و سازش او با اتابك ازبك آرامشي گرفت، با صوابديد ابو القاسم علي بن حسن مذكور تاريخ عتبي را كه درباره يمين الدوله محمود و ابتداي دولت غزنويان و پايان كار سامانيان نوشته شده بود براي ترجمه برگزيد، و در سال 603 بدين كار شروع كرد و هم بنابر توصيه ابو القاسم وزير كه گفته بود: «... از اسلوب كتاب فراتر نشوي و از تكلف و تصلف مجالبت نمايي و بالفاظ بشع و لغات غريب تمسك نسازي و بدانچه بداهت خاطر و سخاوت طبع دست دهد قناعت نمايي ...» «1» انشائي بينابين در ترجمه كتاب برگزيد، هرجا كه مطلب حاجت بآوردن عباراتي دور از تكلف داشت حد سخن را رعايت مي‌كرد و آنجا كه ميدان را براي جولان طبع آماده مي‌يافت بر مركب صنعت مي‌نشست، و چون در ادب دستي قوي و ذوقي سليم داشت از عهده اين هر دو شيوه بنيكويي برآمد چنانكه ميتوان گفت كتاب او از نمونها و سرمشقهاي بارز نثر مصنوع گرديده است.
وي خود در اعتذار از اينكه در متن كتاب زياد جانب تكلف و تنوق را نگرفته است چنين ميگويد:
«... و ابو نصر عتبي رحمه اللّه در تقرير و تحرير اين كتاب سحر حلال نموده است و بدايع اعجاز ظاهر كرده و اگر كسي از اوج آن فصاحت و رقت آن عبارت و جزالت آن لفظ در حضيض اين ترجمه و ركاكت اين كلمه خواهد نگريست جز فضيحت حاصلي نباشد و من ضعيف در موقف قصور و تقصير واقفم و بقلت بضاعت و قصور صناعت معترف، اما عذر من از دو وجه ظاهرست:
اول آنكه نخواسته‌ام كه بتكلف و تنوق مقاصد و معادي كتاب در حجاب اشتباه بماند و هر فهم بدان نرسد، دوم آنكه عرصه عربيت فسحتي تمام دارد و اگر كسي مكتوبات اين ضعيف در نظم و نثر تازي مطالعت كرده باشد مگر آبي بروي كار بازآيد و عيار اين كلمات را صلاحي و عوار اين ترّهات را اصلاحي ظاهر گردد و معلوم شود اگرچه كودن «2» پارسيم حرونست، مركب تازيم خوش‌رو است و اگرچه كسوت مهلهل «3» عجميّه‌ام خلق است، حلّه مفوّف «4»
______________________________
(1)- ترجمه تاريخ يميني ص 12
(2)- كودن: اسب كندرو، يابو، اسب پالاني.
(3)- مهلهل: سست‌بافته
(4)- مفوف: منقش
ص: 1013
عربيّتم نيك نو است ...»

رسائل نجم الدين كبري‌
نجم الدين ابو الجناب «1» احمد بن عمر خيوقي خوارزمي از كبار مشايخ صوفيه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم بوده است. ويرا نجم الدين كبري گويند زيرا طامة الكبري لقب داشت و با حذف كلمه طامه ويرا «كبري» خواندند. جامي درين‌باره نوشته است «2» «در اوان جواني كه بتحصيل علم مشغول بود با هركه مناظره و مباحثه كردي بر وي غالب آمدي، فلقّبوه بهذا السبب الطامة الكبري ثمّ غلب عليه ذلك اللقب فحذفوا الطّامة و لقّبوه بالكبري و هذا وجه صحيح نقله جماعة من اصحابه ممّن يوثق بهم». اين لقب را بعضي بوجه ديگر نيز تأويل كرده و گفته‌اند او «نجم كبراء» يعني ستاره بزرگان بود و ازينروي كبري لقب يافت و معلوم است كه اين‌وجه درست نيست. نجم الدين را «شيخ ولي‌تراش» هم لقب داده‌اند زيرا بسياري از بزرگان مشايخ صوفيه در آخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم زيردست او تربيت شده‌اند. وي مانند غالب مشايخ صوفيه نخست بعلوم شرعيه علي الخصوص حديث اشتغال داشت سپس تغيير حال داد، چندي در تبريز نزد بابافرج تبريزي و سپس در دزفول نزد شيخ اسمعيل قصري از مريدان شيخ ابو نجيب سهروردي سرگرم كار شد و آنگاه از خدمت شيخ عمّار ياسر بدليسي (از شاگردان شيخ ابو النجيب سهروردي) و شيخ روزبهان كازروني مصري (از مريدان شيخ ابو نجيب سهروردي) كسب فيض كرد و سرانجام بخوارزم بازگشت و بتعليم و ارشاد پرداخت تا در فتنه مغول بسال 617 يا 618 مرتبه شهادت يافت. از شاگردان مشهور او شيخ مجد الدين بغدادي خوارزمي، شيخ سعد الدين حموي، بابا كمال جندي، شيخ رضي الدين علي‌لالا، شيخ سيف الدين باخرزي، شيخ نجم الدين رازي، شيخ جمال الدين گيلي، بوده‌اند و هريك ازين شاگردان خود تربيت‌شدگان بزرگ و مشهور دارند. بعضي بهاء الدين ولد را نيز از شاگردان و تربيت‌شدگان نجم الدين كبري دانسته‌اند. نجم الدين كبري مانند غالب مشايخ
______________________________
(1)- كنيه او را ابو الجناب، ابو الجنّاب و ابو الخبّاب نوشته‌اند.
(2)- نفحات الانس ص 375
ص: 1014
بزرگ داراي تصانيف متعدد در ذكر اصول تصوف و اشعاري با مذاق عرفاني بوده است. از جمله معروفترين آثار تازي و پارسي او الاصول العشرة «1» و رسالة في السلوك «2» رسالة الطريق يا اقرب الطرق الي اللّه «3» و طوالع التنوير «4» و فواتح الجمال «5» و لومة اللائم «6» درباره ذكر، و هداية الطالبين در طريقت و احوال سلوك «7» و تفسيري در 12 مجلد «8» و آداب المريدين (فارسي) و سكينة الصالحين (فارسي) و وصول الي اللّه (فارسي) است كه از همه آنها نسخ متعدد باقيست. بوي اشعاري نيز نسبت داده‌اند و از آن جمله است:
چون نيست ز هرچه نيست جز باد بدست‌چون هست بهرچه هست نقصان و شكست
پندار كه هست هرچه در عالم نيست‌انگار كه نيست هرچه در عالم هست **
عقل از ره تو حديث و افسانه برددر كوي تو ره مردم ديوانه برد
هر لحظه چو من هزار دلسوخته راسوداي تو از كعبه به بتخانه برد **
حاشا كه دلم از تو جدا خواهد شديا با كس ديگر آشنا خواهد شد
از مهر تو بگذرد كه را دارد دوست‌وز كوي تو بگذرد كجا خواهد شد **
در راه طلب رسيده‌يي مي‌بايددامن ز جهان كشيده‌يي مي‌بايد
______________________________
(1)- كشف الظنون حاجي خليفه چاپ تركيه بند 114
(2)- ايضا بند 872 از همان كتاب
(3)- ايضا رجوع شود به كشف الظنون بند 876
(4)- ايضا بند 1117 از آن كتاب
(5)- ايضا بند 1292- 1293
(6)- ايضا بند 1571
(7)- ايضا بند 2031
(8)- ايضا بند 459؛ و نيز رجوع شود به: E. Blochet, Catalogue des Manuscrits persans, t. 1, p. 116- 117
و رياض العارفين رضا قليخان هدايت ص 239- 241 و نفحات الانس جامي ص 375- 379.
ص: 1015 بينايي خويش را دوا كن زيراك‌عالم همه اوست ديده‌يي مي‌بايد **
چون عشق بدل رسيد دل درد كنددرد دل مرد مرد را مرد كند
در آتش عشق خود بسوزد و آنگاه‌دوزخ ز براي ديگران سرد كند **
اي تيره شب آخر بسحر مي‌نايي‌غمهاي مني كه خود بسر مي‌نايي
وي صبح گران‌ركاب گويي كه تو نيزمقصود دل مني كه برمي‌نايي

رسائل مجد الدين بغدادي‌
ابو سعيد شرف بن مؤيد بن ابو الفتح بغدادي خوارزمي از بغدادك خوارزم و در تصوف مريد و شاگرد شيخ نجم الدين كبري بود كه بسال 606 يا 616 و گويا در همين سال اخير، اندكي پيش از حمله مغولان، بفرمان سلطان محمد خوارزمشاه بجيحون افگنده شد. عوفي «1» درباره او ميگويد كه «در علم طب ابدان مسيح زمان و نادره گيهان، و در خدمت ملوك و سلاطين روزگار قربتي تمام يافته بود، ناگاه برق محبت الهي بر اطلال و رسوم نهاد او بجست و جملگي تجمل و مهتري او را بسوخت و ملك هستي او را محو كرد، از سرجملگي دنيا برخاست و در خدمت شيخ نجم الدين كبري ملازم شد و پانزده سال در خوارزم رياضتهاي شگرف كرد و آخر الامر شيخ الشيوخ حضرت خوارزم شد ... و بسعادت شهادت رسيد ...»
از مجد الدين آثار نظم و نثر بازمانده و از آنجمله چند مكتوب حاوي اصول عرفاني و آداب تصوف و مراتب سير و سلوك و حالات و مقامات سالك است و رساله‌يي بنام رساله سفر بپارسي. موضوع اين رساله سفر خواص از عالم خاكي بعالم ملكوت است و مجد الدين در اوايل اين كتاب بين سفر عوام و سفر خواص و سفر خاص الخاص قائل بتمييز شده و گفته است «غلام آن صاحب‌نظر و صاحب‌واقعه‌ام كه از راه حقيقت نظري كند و از حضرت ربوبيت استعانتي طلبد تا بوقت مكاشفه معلوم او شود كه سفر عوام ديگرست و سفر خواص ديگر و سفر خاص الخاص ديگر و فايده هر سفر چيست و ربح و تجارت هريك چند است ...»
______________________________
(1)- لباب الالباب ج 1 ص 230 و نيز رجوع شود به نفحات الانس جامي
ص: 1016
نسخه اجازتي كه مجد الدين بغدادي جهت رضي الدين لالا (م. 642) نوشته جزو مجموعه شماره 159 نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس موجود است «1».
عوفي اين ابيات را از مجد الدين شنيده و در لباب الالباب نقل كرده است:
هر آن كسي كه ز هجران سپر بيندازدز عشق خويش بعشق كسي نپردازد
هر آنكه پاي نهد در قمارخانه عشق‌نخست بازي بايد نصيبه دربازد
لب ار ببوسه خاك درش عزيز شودز كبر بر فلك آن لحظه سر برافرازد
هزار بيلك تعيير «2» اگر خورد ز تو دل‌ز عشق دم نزند خويشتن فراسازد
اگر وفا كند آن دلبر ار جفا دل من‌بجز وفا نكند چون همي بدو نازد ***
تا مرد ز عشق خاك بر سر نكنداز جمله عشاق تو سر برنكند
روشن نشود با تو سروكار كسي‌كاو سربسر كار تو اندر نكند ***
ديوانه نباشد آنكه از زر ترسدعاشق نبود هركه ز خنجر ترسد
تا چند ز سر بريدنم بيم كني‌آن‌كس كه سر تو دارد از سر ترسد؟

آثار امام فخر
امام فخر الدين ابو عبد اللّه محمد بن عمر بن الحسين طبري رازي (م. 606) دانشمند بزرگ جامع معقول و منقول و از فحول علماء ايران در اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم است كه پيش ازين درباره او چندبار سخن گفته و آثار او را در ابواب مختلف علوم معقول و منقول مذكور داشته‌ايم «3». وي آثاري بزبان پارسي دارد كه آنها نيز بنابر وسعت دايره اطلاعات مؤلف در مسائل گوناگون است و از ميان آنها مهمتر و مشهورتر از همه دائرة المعارفي است از علوم متداوله زمان بنام جامع العلوم يا حدائق الانوار في حقائق الاسرار كه امام فخر آنرا بنام علاء الدين تكش خوارزمشاه در سال 574 تأليف كرده. بعضي از نسخ اين
______________________________
(1)- رجوع شود به فهرست بلوشه ج 1 ص 122
(2)- تعيير: سرزنش كردن
(3)- همين كتاب صحايف 255- 256، 217؛ 288؛ 305- 307؛ 316؛ 323
ص: 1017
كتاب شامل چهل علم است و بهمين سبب هم حاجي خليفه اين كتاب را جامع چهل علم شمرده است «1». در پاره‌يي نسخ بيشتر از چهل علم و در بعضي شصت علم مورد بحث قرار گرفته و ازينروي كتاب را «ستيني» هم ميگويند.
اثر فارسي ديگر از امام فخر رساله اوست در اصول عقايد. اين رساله در هشت بابست در توحيد و نبوت و معاد و امامت و اصول فقه.
ديگر از رسائل فارسي امام فخر رساله روحيه اوست و امام آنرا در جواب تعزيت‌نامه‌يي نگاشت كه پادشاه در وفات پسر امام نوشته بود. اين رساله مشتمل است بر ده فصل در مثال روح انساني- فناي جثه- اثبات حقيقت روح انساني- حقيقت مرگ و احوال آن- حقيقت درد فراق- نصيحت و تنبيه- مراتب روح انسان- حكمتهاي مرگ- حقيقت زيارت و تجلي ارواح- حكايت حال خويش و ختم كتاب.
ديگر از كتب فارسي امام فخر رساله‌ييست بنام الاختيارات العلائية يا الاحكام العلائية في الاعلام السماوية كه موضوع آن اختيارات نجومي است و بنام سلطان علاء الدين محمد خوارزمشاه در دو مقاله نوشته است، يك مقاله در كليات و مقاله ديگر در جزئيات. اين كتاب را بعربي نيز ترجمه كرده‌اند «2».

تاريخ طبرستان‌
تاريخ طبرستان از جمله كتب معتبر تواريخ محلي ايرانست كه در اوايل قرن هفتم هجري تأليف شده است. مؤلف آن بهاء الدين محمد بن حسن بن اسفنديار كاتب از مشاهير كتاب ايرانست كه بنابر اشارات خود در روزگار جواني در خدمت ملوك آل باوند مي‌گذراند و پيش از سال 606 در بغداد بود و درين سال كه مصادف بود با قتل نصير الدولة شمس الملوك رستم بن اردشير از ملوك آل باوند «3» و پيوستن بزرگان طبرستان بسلطان محمد خوارزمشاه، بري آمد و چندي در آنجا بسر برد و درين مدت به «دار الكتب مدرسه شهنشاه غازي رستم بن علي بن
______________________________
(1)- كشف الظنون بند 565
(2)- كشف الظنون بند 19
(3)- تاريخ طبرستان ج 2 ص 174
ص: 1018
شهريار» آمدوشد ميكرد و در آنجا كتابي را كه ابو الحسن بن محمد اليزدادي دانشمند مشهور بلغت تازي در بخشي از تاريخ طبرستان نوشته بود، قرائت كرد و بپارسي درآورد و آنرا اساس تأليف خود در باب تاريخ طبرستان قرار داد.
در همين اوان نامه‌يي از پدرش بدو رسيد و التماس بازگشت او بطبرستان كرد.
وي بآمل رفت و چندي آنجا ماند و چون حرفه او ويرا بخدمت در دستگاه سلاطين الزام ميكرد، ناگزير راه خوارزم پيش گرفت و چند سال آنجا بسر برد. پنج سال از توقف او در خوارزم گذشته بود كه روزي در رسته صحافان مجموعه‌يي بدست او افتاد كه يكي از رسالات آن ترجمه عبد اللّه بن المقفع از نامه تنسر به گشنسپ شاه پادشاه طبرستان بود.
ابن اسفنديار آن را نيز بپارسي ترجمه كرد و اين هنگام مصادف با زمان پيري او بود.
ابن اسفنديار علاوه برين دو رساله كه گفته‌ايم آنچه را كه از اخبار و سير و گفتار هاي سلاطين مازندران و مكاتبات ايشان و اجزاء ديگر تاريخ طبرستان حاجت داشت «از كتب متفرق و افواه علما» نقل كرد و بدين‌طريق كتاب خود را در حدود سال 613 تكميل نمود.
بعد ازين تاريخ از احوال ابن اسفنديار اطلاعي در دست نيست. معلوم نيست آيا همچنان در خوارزم بسر ميبرد تا در سال 617 كه سال غارت خوارزم بر دست مغولانست كشته شد، يا آنكه در گيرودار حملات مغول خود را از مهلكه بدر برد و بمازندران رسانيد. تاريخ ادبيات در ايران ج‌2 1018 تاريخ طبرستان ..... ص : 1017
اب تاريخ طبرستان در چهار قسم است. قسم اول در تاريخ طبرستان از قديم و بنياد عمارت شهرها و خصايص و عجايب طبرستان و ذكر ملوك و اكابر و علما و زهاد و كتاب و اطباء و اهل نجوم و حكما و شعراي آن سامانست. در اولين باب از اين «قسم» ترجمه‌نامه تنسر كه پيش ازين گفته‌ايم آمده است. اهميت اين «قسم» علي الخصوص در ايراد اسامي و اخبار عده‌يي از مشاهير طبرستان در علوم و ادبياتست كه ذكر آنان در كتب ديگر ديده نميشود يا كمتر بنظر ميرسد و بعضي از آنان شاعراني هستند كه بلهجه طبري شعر گفته‌اند. در پايان «قسم اول» كتاب اطلاعات بسيار سودمندي درباره
ص: 1019
سادات طالبيه و كيفيت رشد سرداران ديلمي در دستگاه آنان مي‌بينيم كه از حيث مطالعه در كيفيت تشكيل سلسله‌هاي ديالمه اهميت وافر دارد. قسم دوم كتاب درباره سلسله زياريان يا آل وشمگير و قسم سوم در كيفيت انتقال سلطنت از آل وشمگير به محموديان و سلجوقيان و قسم چهارم در ذكر ملوك آل باوند است تا سال 606 كه سال انقراض آنانست.
باب اول كتاب يعني ذكر ابن المقفع و روايتي كه او در كيفيت زوال حكومت پارس بر دست اسكندر تا تشكيل دولت ساساني و نقل‌نامه تنسر در پاسخ گشنسپ شاه پادشاه پذشخوارگر آورده است، بسبب اهميتي كه اين باب دارد، تاكنون دوبار بطبع رسيده است. يك‌بار بسال 1894 دار مستتر خاورشناس بزرگ فرانسوي آنرا در روزنامه آسيايي با ترجمه بزبان فرانسوي طبع كرد؛ و بار ديگر با مقدمه مشروح و تصحيح آقاي مجتبي مينوي بسال 1311 در تهران چاپ شد. ترجمه مختصري از تاريخ طبرستان را مرحوم ادوارد برون بانگليسي ترتيب داده بود ولي طبع اساسي اين كتاب را مرحوم عباس اقبال آشتياني در سال 1320 در دو مجلد شروع كرد. اگر از مقدمه كتاب تاريخ طبرستان كه منشيانه و مقرون بشواهد و اشعار و امثال و اطناب فراوانست بگذريم، باقي كتاب را بايد از جمله منشآت ساده اوايل قرن هفتم هجري دانست كه در نهايت جزالت و ايجاز و سلامت و انشاء تحرير يافته و از نمونهاي دلپذير انشاء پارسي است.

المعارف‌
مهمترين و بهترين كتاب پارسي از آثار صوفيان كه در پايان اين عهد نگاشته شده كتاب المعارف بهاء ولد است. سلطان العلما بهاء الدين محمد بن حسين خطيبي بلخي معروف به بهاء الدين ولد يا بنحو اختصار «بهاء ولد» از كبار مشايخ صوفيه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجري است.
پدرش حسين بن احمد خطيبي از بزرگان روزگار و استاد رضي الدين نيشابوري شاعر مشهور بود و مادرش گويا بخاندان سلطنت خوارزمشاهان انتساب داشت و نسب خاندان خطيبي بابو بكر صدّيق مي‌كشيد. بهاء ولد خود از تربيت‌يافتگان شيخ نجم الدين كبري است و بسبب دانش و گويايي زبان مجالس گرم و پرشوري داشت و ازينروي خلقي فراوان
ص: 1020
بر او گرد آمد و گويا همين امر خوارزمشاه را از وخايف و بهاء ولد را بترك خراسان ناگزير ساخت. مسلما كينه خوارزمشاه به مجد الدين كبري و بآب افگندن مجد الدين بغدادي در وجود اختلاف نظر ميان بهاء الدين و محمد خوارزمشاه بي‌تأثير نبوده و نيز كشاكش شديدي كه ميان بهاء ولد و امام فخر رازي وجود داشته درين امر مؤثر بوده است. بهرحال بهاء ولد خود در كتاب المعارف خويش حملاتي بر محمد خوارزمشاه و فخر رازي دارد و آندو را در شمار مبتدعه ميآورد و سخنان او طوريست كه نشانه وجود اختلاف و مشاجرات شديد ميان وي و آندو تن و همچنين با برخي ديگر از مخالفانست. يكجا مي‌گويد: «فخر رازي و زين كيشي و خوارزمشاه را و چندين مبتدع ديگر بودند، گفتم شما صد هزار دلهاي باراحت را و شكوفها و دولتها را رها كرده‌ايد، و درين دو سه تاريخي گريخته‌ايد، و چندين معجزات و براهين را مانده‌ايد و بنزد دو سه خيال رفته‌ايد، اين چندين روشنايي آن مدد نكرد كه اين دو سه تاريكي عالم را بر شما تاريك دارد؟
و اين غلبه از بهر آنست كه نفس غالب است و شما را بي‌كار مي‌دارد و سعي مي‌كند ببدي. و چون بي‌كار باشيد همه بدي كرده شود و تاريك و وسوسه، و خيال و سوداهاي فاسد و ضلالت بديد آيد، از آنك عقل غريبست و نفس در مملكت خودست و آن مملكت از آن شياطين است و اين دنياست كه ماحضرست و حجابست از در غيب ...» «1». يكجاي ديگر نيز بارادت شديد خوارزمشاه نسبت بامام فخر رازي اشاره ميكند و ميگويد او يكي از مقربان خود را فرموده است تا امام هر كجا وعظ گويد با كمر زر و كلاه مغرق بر پايهاي منبر وي نشيند، و باز در اين مورد امام را مبتدع خوانده و بتأويلهاي فلسفي او از كلام اللّه اشاره كرده و گفته است: «... اسباب نزول آيات و نحوها و حكمتها و اشعار و امثال مي‌گويد ... و محمد علي حكيم را سلطان اوليا مي‌گفت او، جهودان بنزد وي تورية مي‌خواندند، من چون بشنيدم اين نوع سخن، و خود را بهيچ نوعي موازنه نديدم و نه تصور موازنه يافتم، گفتم من همچون يكي آحادي‌ام اندر جهان بيان، تا سلامتي آن جهان طلبم، اكنون چنگ از گفت و خلقان بدارم و هيچ مرتبه و جاهي نجويم با هيچ خلقي، هر كجا افتادم، افتادم و هر كجا برخاستم برخاستم، اگرچه خلقي نظاره‌گر من باشند التفات خود را از خلقان پاك كنم و اصغاي ايشان
______________________________
(1)- كتاب المعارف چاپ تهران 1333 بتصحيح آقاي بديع الزمان فروزانفر استاد دانشگاه تهران ج 1 ص 82.
ص: 1021
را پيش خود نيارم و از هيچ فضيحتي احتراز نكنم، همان انگارم كه كلوخي‌ام، اللّه مرا از حال بحالي مي‌گرداند تا مرا كجا رساند و كجا اندازد و بچند صفتم گرداند، اذا وقعت الواقعة برخواندم، خود را چو ديواري دانستم كه فروافتادم تا كدام اجزام را خفض كند و كدام را رفع كند ...» «1». درين قول بصراحت ملاحظه ميشود كه بهاء ولد با امام فخر و ديگر اهل حكمت و كلام، كه آنانرا مبتدعه ميخواند، اختلاف نظر شديد داشته و چون آنان مورد حمايت خوارزمشاه بوده‌اند، بهاء ولد خود را در موازنه ايشان نمي‌يافت و آماده ترك ديار ميشد تا هر كجا افتاد افتاد «2»! منتهي معلوم نيست كه اين نظر را زودتر از حدود سال 610 كه چهار سال از مرگ امام فخر مي‌گذشته است، عملي كرده باشد زيرا هنگام مهاجرت او جلال الدين مولوي شش سال داشت و چون ولادت جلال الدين در 604 اتفاق افتاد پس مهاجرت بهاء الدين در حدود سال 610 صوت گرفته است «3» و بنظر اين كمترين مهاجرت او مطلقا از بيم حمله مغول نبود زيرا بيم حمله مغول سه چهار سال بعد ازين واقعه شروع شد و شش سال بعد از آن جامه عمل پوشيد. بهاء ولد در راه از نيشابور گذشت و با عطار در آنجا ملاقات كرد و شيخ كتاب اسرارنامه را بهديه بپسر او جلال الدين داد. از نيشابور بهاء ولد ببغداد رفت و از آنجا بمكه رفت و از آنجا روانه شام و روم شد و چند سال در بلاد ارزنجان و ملطيه و لارنده گذراند و سپس بدعوت علاء الدين كيقباد سلجوقي بقونيه رفت و همانجا بماند و بوعظ و ارشاد سرگرم شد و مريدان بسيار يافت تا بروايت افلاكي در ربيع الآخر سال 628 و بروايت دولتشاه در سال 631 بدرود حيات گفت در حالي كه يكي از بزرگترين گويندگان و متفكران ايران يعني جلال الدين مولوي را در دامان تربيت خود بزرگ كرده بود.
تنها اثري كه از بهاء ولد باقي مانده كتاب المعارف اوست كه بي‌ترديد مجموعه- ييست از مجالس و مواعظ او كه خود آنها را نظم و ترتيب داده و بصورت كتاب درآورده
______________________________
(1)- المعارف ج 1 ص 245- 246
(2)- و نيز درين‌باره يعني درباره اختلاف ميان خوارزمشاه و امام فخر از جانبي و بهاء ولد از جانبي ديگر رجوع شود به كتاب مولانا جلال الدين محمد تأليف آقاي بديع الزمان فروزانفر چاپ 1315 ص 8- 14
(3)- كتاب مولانا جلال الدين محمد ص 14
ص: 1022
است. درين كتاب حقايق عرفان و دين و تفاسير و تأويلاتي از آيات قرآني با بياني شيوا و دل‌انگيز و با فصاحتي كم‌نظير مورد بحث قرار گرفته است و سخن گوينده چنان شيرين و دلپذير است كه در بسياري از موارد در لطافت بشعر ميماند و در عين‌حال شامل بسياري از لغات و تعبيرات و تركيبات نادر پارسي است كه مسلما تحت تأثير زبان تخاطب بلخ بوجود آمده است. هر بحثي يا هر مجلسي يا بيان هر حالتي از احوال كه بهاء ولد آنها را موضوع گفتار يا نگارش قرار داده با عنوان فصل ذكر شده و بدين ترتيب كتاب المعارف كه خود كتابي عظيم است از عده بسياري فصول ترتيب يافته است.
اين كتاب را استاد فاضل آقاي بديع الزمان فروزانفر با تصحيح و با مقدمه در سال 1333 طبع كرده است.

تذكرة الاوليا
اين كتاب پرارزش معروف از فريد الدين محمد بن ابو بكر ابراهيم عطار نيشابوري است كه ذكر احوال و آثار او پيش ازين گذشته است «1». اين كتاب سومين كتابي است كه در ذكر مقامات صوفيه بزبان پارسي داريم، نخستين كشف المحجوب جلابي است و دومين ترجمه طبقات الصوفيه كه پيش ازين درباره هر دو سخن گفته‌ايم. در تذكرة الاوليا سرگذشت نود و شش تن از اولياء و مشايخ صوفيه با ذكر مقامات و مناقب و مكارم اخلاق و نصايح و مواعظ و سخنان حكمت‌آميز آنان آمده است. عطار از كتب مقدم بر خود در ذكر مقامات صوفيه استفاده كرده است. شيوه نگارش اين كتاب بر همان منوال است كه در آثار منظوم عطار مي‌بينيم، يعني ساده و دل‌انگيز و خالي از تكلف است و عطار جز در مقدمه احوال هريك از مشايخ كه چند جمله متوازن مسجّع بر همان منوالي كه معتاد نويسندگان صوفيه است، آورده در بقيه كتاب نثري برواني آب و بلطافت نسيم صبا دارد و اين خود يكي از اسباب ترجيح تذكرة الاوليا بر بسياري از آثار ديگر پارسي گرديده است.
تأليف كتاب بايد در اواخر قرن ششم يا اوايل قرن هفتم صورت گرفته باشد. عطار در
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 858
ص: 1023
آغاز كتاب براي تأليف آن علل متعددي ذكر كرده و نيز گفته است كه كتاب خود را از كتب مختلف كه در بيان احوال مشايخ وجود داشته است با رعايت اختصار فراهم كرده است: «چون از قرآن و احاديث گذشتي، هيچ سخن بالاي سخن مشايخ طريقت نيست رحمة اللّه عليهم، كه سخن ايشان نتيجه كار و حالست نه ثمره حفظ و قالست، و از عيانست نه از بيانست، و از اسرارست نه از تكرارست، و از علم لدنيست، نه از علم كسبيست، و از جوشيدنست نه از كوشيدنست، و از علم ادّبني ربّي است نه از علم علّمني ابي است، كه اينان ورثه انبيااند، صلوات اللّه عليهم اجمعين. و جماعتي را از دوستان رغبتي تمام مي‌ديدم بسخن اين قوم، و مرا نيز ميلي عظيم بود بمطالعه حال ايشان، و سخن بسيار بود، اگر همه را جمع مي‌كردم دراز مي‌شد، التقاطي كردم از براي خويش و از براي دوستان، و اگر تو نيز ازين بوده از براي تو، و اگر كسي سخن ايشان زياده ازين خواهد در كتب متقدمان و متأخران اين طايفه بسيار يافته مي‌شود از آنجا طلب كند، ... و اگر اينجا شرح اين كلمات دادمي هزار كاغذ برآمدي، اما طريق ايجاز و اختصار سپردن سنت است ... و سخن بود كه در يك كتاب نقل از شيخي بود و در كتابي ديگر از شيخي ديگر بخلاف آن، و اضافات حكايات و حالات مختلف نيز هم بود، آن‌قدر احتياط كه توانستم بجاي آوردم ...»

آثار افضل الدين‌
از نويسنده بزرگ آخر قرن ششم افضل الدين ابو حامد احمد بن حامد كرماني ملقب به افضل كرمان دو كتاب مشهور و بقايايي از يك كتاب ديگر بازمانده است. وي در دوره اخير از عهد قاورديان و انقلابات كرمان و عهد تسلط غزان بر آن سرزمين بسر ميبرده و با ملك دينار از ملوك غز كه در اول رجب سال 583 بر كرمان استيلا يافته بود، معاصر بوده است و بعد از آن نيز شاهد كشاكشهاي عمال اتابك فارس سعد بن زنگي و قطب الدين مبارز امير شبانكاره و سلطان محمد خوارزمشاه براي تسلط بر كرمان بوده است و آثار خود را در همين گيرودارها و كشاكشها و خونريزيهاي سخت و بي‌امان كه در كرمان صورت ميگرفته تأليف مينمود. افضل كرمان خود در آخرين «قسم» از اقسام پنجگانه كتاب عقد العلي شرحي از احوال خود آورده است. چنانكه ازين فصل برميآيد وي بعد از ختم دوره محيي الدين طغرلشاه (551- 563) و شروع انقلابات و فتنه‌هاي كرمان و
ص: 1024
در گرفتن اختلاف ميان پسران طغرلشاه يعني بهرامشاه و ارسلانشاه و تركانشاه، نظر بآشنايي كه با امرا و وزراء و اشراف داشت چند سال عمل انشاء آن اميران و وزيران بدو مفوض شد ليكن بر اثر دوام انقلابات ناگزير جلاء وطن كرد و بقصد ورود در دستگاه ملك- طغانشاه بن مؤيد آي‌ابه راه خراسان پيش گرفت و در كوبنان متوقف شد و پنج سال آنجا بود و بعد بيزد رفت و چندي متعهد امور بيمارستان آن شهر بود و بعد از استقامت احوال كرمان با آنكه علاوه بر طبيبي انشاء ديوان اتابك يزد را نيز بدو پيشنهاد كردند، نپذيرفت و در محرم 584 عزم كرمان نمود و در همان اوان بخدمت ملك دينار رسيد و كتاب عقد العلي را در صفر آن سال بنام او نوشت.
عقد العلي للموقف الاعلي در پنج قسم است. قسم اول در ذكر آخر دولت آل سلجوق و ايام فترت كرمان- قسم دوم در غلبه غزان و تسلط ملك دينار بر آن سامان- قسم سوم در تحريض بر عدل و شرح اخلاق ملوك و ذكر ممالك كرمان و خصايص بلاد او و ياد كردن بعضي از تاريخ آن- قسم چهارم در ثناء قوام الدين وزير- قسم پنجم در شرح احوال خود.
اين كتاب علاوه بر اهميتي كه از باب اشتمال بر اطلاعات تاريخ محلي كرمان در اواخر عهد قاورديان و عهد تسلط ملك دينار بر آن سامان دارد، يكي از نمونهاي بارز انشاء مصنوع و مزين فارسي در اواخر قرن ششم است. وسعت اطلاع افضل در ادب و علوم متداوله عهد وي حتي علوم عقليه، باعث شد كه او در اظهار فضل مبالغه كند و كتاب خويش را بانواع صنايع لفظي و لغات و تركيبات و اشعار و امثال وافر تازي بيارايد و نمونه‌يي زيبا از انشاء مصنوع و متكلف منشيانه در كتاب عقد العلي پديد آورد.
با اينحال همه موارد از كتاب عقد العلي بانشاء مصنوع مزين نيست بلكه قسمت بزرگي از آن در همان حال كه روش منشيانه در آنها رعايت شده نسبة ساده و دور از پيرايه‌هاي كثير لفظي است و فقط نويسنده هرجا فرصت يافت بايراد بعضي از اسجاع مبادرت جست. ابو حامد در ضمن ديباچه مصنوع كتاب خود گويد: «... چون خواستم بخدمت ملك دينار مستسعد شوم و بتقبيل بساط اشرف مشرّف، چنانكه قاعده بندگان باشد كه بخدمت
ص: 1025
درگاه ملوك شوند، تحف لايق و طرف موافق نداشتم كه كربت غربت و مفارقت وطن با كثرت عيال و تقلب احوال با من هيچ نگذاشته بود ... با خود گفتم كه تحفه اهل علم دعاست و هديه ارباب نظم ثنا، هيچ خدمتي درين دولت وراء آن نيست كه ايام همايون ملك را تاريخي سازند و فتوح متواتر او را روزنامه‌يي كنند تا صيت اين دولت بر تعاقب ايام باقي و مؤبّد ماند و ذكر آن بر صفحات اوراق روزگار مخلّد ...»
بدايع الازمان في وقايع كرمان «1» معروف به تاريخ افضل كتاب مهم ديگر افضل الدين است كه محمد بن ابراهيم اكثر احوال اولاد قاورد شاه را از آن استخراج نموده و همچنين حسن بن شهاب بن حسين يزدي در كتاب جامع التواريخ قسمت بزرگي از آن كتاب را بدون اسم و با حذف بعضي عبارات بطريق دستبرد نقل كرده و همچنين حافظابرو در كتاب مجمع التواريخ قسمتي از آن را مورد استفاده قرار داده است. اين كتاب شامل اطلاعات مبسوطي درباره جغرافياي كرمان و شرح نواحي مختلف و تفصيل بناي بلاد عمده آن و تاريخ مختصر كرمان از دوره قبل از اسلام و فتح آن بدست مسلمين و دوره استيلاي آل صفار و آل الياس و غزنويان و ديالمه آل بويه و سلاجقه قاوردي و انقلابات كرمان بعد از سلاجقه و تسلط ملك دينار و عجمشاه و فرخشاه پسران ملك دينار و تسلط ملوك شبانكاره و اتابكان فارس و عمال خوارزمشاهان بر كرمان بوده است. آنچه آقاي دكتر مهدي بياني بنام بدايع الازمان از كتابهاي سه‌گانه مذكور التقاط كرده و نظم داده است از آغاز حكومت قاورد بن جغري بيك تا پايان سلطنت ملك محمد شاه (583) از اعقاب قاورد در كرمانست. اين قسمت البته بنحوي است كه بعد از اختصار و حذف امثله و اشعار در سه كتاب مذكور نقل شده بود نه بصورت كامل اصلي خود يعني بهمان شيوه‌يي كه در ديگر كتب افضل الدين مي‌بينيم.
المضاف الي بدايع الازمان في وقايع كرمان «2» سومين كتاب از كتبي است كه
______________________________
(1)- درباره اين كتاب رجوع شود بمقدمه مفصل آقاي دكتر مهدي بياني بر كتاب بدايع الازمان چاپ دانشگاه تهران، سال 1326
(2)- رجوع شود بمقدمه كتاب المضاف الي بدايع الازمان بتصحيح و اهتمام مرحوم عباس اقبال آشتياني تهران 1331 شمسي.
ص: 1026
افضل الدين در تاريخ كرمان تصنيف كرده بود. تأليف اين كتاب در اوايل سال 613 يعني در ايامي صورت گرفت كه دست تسلط امراي غز و شبانكاره و اتابكان فارس بكلي از كرمان قطع شده و آن سرزمين تا سرحد شرقي مكران و حدود هرموز تحت استيلاي ملك زوزن مؤيد الملك قوام الدين از تابعان سلطان محمد خوارزمشاه درآمده بود، و شيوه انشاء آن بر همان نمط كتاب عقد العلي است. آخرين تاريخي كه درين كتاب ملاحظه ميشود محرم سنه ثلاث عشر و ستماية (- 613) است.

آثار عوفي «1»
سديد الدين (يا نور الدين) محمد بن محمد عوفي بخاري از مشاهير دانشمندان و نويسندگان ايران در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجري است. وي از اعقاب عبد الرحمن بن عوف از صحابه رسول بوده و بهمين سبب خاندان او بعوفي شهرت داشته است. جد او (ظاهرا پدر پدرش) قاضي امام ابو طاهر يحيي بن طاهر عوفي از علماء معروف عهد خود و در علم حديث و معرفت انساب عرب و اسامي رجال متبحر بود. ولادتش در بخارا در اواسط نيمه دوم قرن ششم اتفاق افتاد و تحصيلات او در همان شهر صورت گرفت و آنگاه بسفر پرداخت و بسياري از بلاد ماوراء النهر و خراسان و سيستان را ديد و بديدار فضلاء مشهور آن بلاد توفيق يافت. وي در بخارا خدمت امام برهان الاسلام تاج الدين عمر بن مسعود از ائمه آل برهان و امام ركن الدين مسعود بن محمد امام‌زاده (م. 617) تحصيل كرد «2».
تا اواخر دوره قدرت سلطان محمد خوارزمشاه عوفي در خراسان و ماوراء النهر بسر ميبرد و ضمن ملاقات با رجال بجمع‌آوري اطلاعات ذيقيمت خود كه در كتابهاي خويش ثبت كرده است، مشغول بود و در اوان حمله مغول از ماوراء النهر و خراسان گريخته ببلاد سند رفت. عوفي در مدت توقف يا سياحت در بلاد ماوراء النهر و خراسان،
______________________________
(1)- درباره عوفي رجوع شود بمقدمه مرحوم ميرزا محمد خان قزويني بر مجلد اول از كتاب لباب الالباب عوفي چاپ ليدن- و مقدمه آقاي دكتر محمد معين بر جوامع الحكايات چاپ تهران 1335
(2)- لباب الالباب ج 1 ص 170 و 181- 182؛ جوامع الحكايات چاپ كلاله خاور ص 257
ص: 1027
بيشتر بوعظ و تذكير اشتغال داشت «1» و ازين راه بخدمت امرا و علماء تقرب حاصل مي‌كرد و مدتي نيز كه گويا چندان طولاني نبود، بمعرفي خال خود مجد الدين محمد بن عدنان از ملازمان سلاطين خانيه در دستگاه آن پادشاهان، و از آن جمله از سال 597 ببعد در دربار قلج طمغاج خان ابراهيم راه داشت و بخدمت پسرش قلج ارسلان خاقان نصرة- الدين عثمان بن ابراهيم (آخرين سلطان سمرقند كه در سال 609 بدست سلطان محمد خوارزمشاه سلطنت او منقرض شد)، آنگاه كه وليعهد پدر بود مخصوص بود و مدتي سمت صاحب ديواني انشاء آن شاهزاده را داشت «2» و در غالب بحثهايي كه در حضور او ترتيب مي‌يافت شركت مي‌نمود و توفيق وي درين بحث‌ها بر قربت او مي‌افزود «3».
بعد از فرار بسند عوفي خدمت ناصر الدين قباجه (م. 625) از مماليك غوريه را اختيار كرد و در سال 617 ملازمت درگاه او را داشت «4» و ازين تاريخ تا سال 625 در دستگاه او بسر ميبرد و در همين مدت كتاب لباب الالباب را بنام وزير او عين الملك فخر الدين حسين بن شرف الملك تصنيف كرد و نيز بفرمان همين پادشاه شروع بتأليف جوامع الحكايات نمود.
ناصر الدين قباجه در سال 625 مغلوب سلطان شمس الدين التتمش از مماليك غوريه مؤسس سلسله شمسيه گرديد و خود را بسند انداخت و غرق شد و بعد از فوت او بقاياي حشم وي با اموال او بخدمت شمس الدين التتمش پيوستند و از جمله اين گروه يكي عوفي بود كه او نيز در خدمت التتمش درآمد و علي الخصوص بخدمت وزير او نظام الملك قوام الدين محمد بن ابي سعد الجنيدي اختصاص و در دهلي اقامت يافت و كتاب جوامع الحكايات را كه در عهد ناصر الدين قباجه شروع نموده بود در حدود سال 630 بنام اين وزير تمام كرد و بعد از اين تاريخ از زندگي او اطلاعي در دست نيست.
آثار مشهورش عبارتست از:
______________________________
(1)- لباب الالباب ج 1 ص 111 و 115- 116
(2)- لباب الالباب ج 1 ص 44- 45
(3)- مقدمه جوامع الحكايات چاپ آقاي دكتر محمد معين ص 17- 18
(4)- لباب الالباب ج 1 ص 115
ص: 1028
جوامع الحكايات و لوامع الروايات- اين كتاب مهمترين اثر عوفي و از جمله معتبرترين كتبي است كه بزبان پارسي تأليف شده و متضمن فوائد تاريخي و ادبي است كه در كتابهاي ديگر بدست نميتوان آورد. از جوامع الحكايات نسخ متعدد در كتابخانهاي ايران و خارج از ايران موجود است. جوامع الحكايات در چهار مجلد و هر مجلد در بيست و پنج باب است. عوفي در تأليف اين كتاب از مآخذ مختلف متعدد در تاريخ و ادب و قصص و حكايات و رجال شعر و نثر استفاده كرده است كه بعضي از آنها اصلا در دست نيست. علاوه برين وي از اطلاعات كثيري كه بر اثر سير در بلاد و ملاقات با فضلا بدست آورده بود نيز در تأليف اين كتاب فايده گرفته و بنابرين كتاب او نه تنها از جهت ادبي بلكه از ساير جهات علي الخصوص تاريخ داراي اهميت فراوان و شايان توجهي است. همين اهميت سبب شده است كه جوامع الحكايات بعدها مورد استفاده عده‌يي از مؤلفان از قبيل امين احمد رازي در هفت‌اقليم، منهاج سراج در طبقات ناصري، قزويني در عجايب المخلوقات، هندو شاه در تجارب السلف، حمد اللّه مستوفي در تاريخ گزيده و نزهة القلوب، و چندين مؤلف معتبر ديگر گردد و سه ترجمه نيز بتركي از آن ترتيب يابد «1».
اگر از بعض موارد از ديباچه اين كتاب كه بنابر عادت اهل زمان با انشائي آراسته و مصنوع نوشته ميشد، بگذريم، باقي اين كتاب را با نثري در كمال سادگي و رواني مي‌يابيم، البته كلمات و تركيبات عربي در همين انشاء ساده بوفور ديده ميشود ليكن استعمال آنها از باب نشان دادن مقام ادبي نويسنده بكار نرفته بلكه از كلمات و تركيباتي است كه در لهجه پارسي اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم نفوذ كرده و تقريبا جزو زبان شده بود. در ديباچه مفصلي كه عوفي بر جوامع الحكايات نوشته بعد از شرح مبسوطي كه درباره تصرف حصن بكر كه ناصر الدين در آن پناهنده شده بود و غلبه نظام الملك قوام الدين جنيدي وزير شمس الدين التتمش داد، چنين آورده است «2»:
______________________________
(1)- كشف الظنون بند 540
(2)- جوامع الحكايات، چاپ آقاي دكتر محمد معين، ج 1 ص 25- 27
ص: 1029
«... و درين احوال مؤلف اين مجموع در آن حصار محصور بود و رهين محن نامحصور، و از قبل ملك ناصر الدين بتأليف اين حكايات و ترتيب اين روايات مأمور. مهندس فكرت بناي اين را تمهيدي داده بود، اما شرفات آن تشييدي نيافته بود كه ناگاه كنگره قصر حيات ناصري بزلزال زوال گرفتار شد، و اين مجموع نامرتب و اين ابواب نامهذّب بماند. تا شبي همت بر اتمام آن مقصور گشت، و سوار فكرت در مضمار ضمير جولاني كرد، و اقبال صاحب صاحبقران و آصف سليمان زمان ضاعف اللّه جلاله در گوش من فروخواند كه در اتمام اين كتاب فوايد بسيارست، چه سير گذشتگان و اخبار و احوال پيشينگان سبب اعتبار و وسيلت تجربت و سرمايه معيشت و مسلّي هموم و مفرّح هر مغموم است. اشارت اقبال آن آفتاب فلك جلال را تتبع كرده شد و جواهر حكايات و لآلي روايات پراگنده در سلك انتظام كشيده آمد و از آن عقدي ترتيب افتاد كه قلاده جيد دولت نظام الملكي سلطان الوزرايي، ضاعف اللّه قدره و نفذ امره، تواند بود و بفر اقبال و شكوه دولت او تا قيام قيامت بر روي روزگار و صفحات ادوار باقي ماند، ايزد سبحانه و تعالي مسند وزارت را كه بمكان امكان صاحب صاحبقران با مواقف خلافت پهلو مي‌سايد، ازين ذات بي‌نظير تا وراي امكان حيات انسان خالي مگرداناد و مكاره ازين ساحت، حق عز و جل مصروف داراد ...»
لباب الالباب- اين كتاب تذكره شعراي ايران تا اوايل قرن هفتم هجري است. لباب الالباب در دو مجلد است، مجلد اول در ذكر احوال شاعراني كه از ميانه ملوك و وزراء و صدور و علما برخاسته‌اند تا زمان مؤلف. مجلد دوم در ذكر طبقات شاعران ايران منسوب بدربارهاي ايراني از عهد طاهريان تا عهد تأليف كتاب در دستگاه سلطنت ناصر الدين قباجه. عوفي درين كتاب خيلي بيشتر از جوامع الحكايات بآرايش كلام نظر داشته و درباره شاعراني كه نام آنانرا آورده بتناسب القاب و نعوت و حتي مولد و منشاء آنان بايراد سجعها و جمله‌هاي مزين مرصع مبادرت كرده است و ازينروي لباب الالباب را بايد از حيث سبك نگارش در شمار آثار مصنوع فارسي درآورد.
با اين حال وقتي از مقدمه احوال هريك از شاعران بگذريم باز شيوه عادي و ساده عوفي كه بر همان سياق كتاب جوامع الحكاياتست ظاهر ميشود. اهميت لباب الالباب تنها از آن‌جهت نيست كه قديمترين تذكره موجود از احوال شاعران پارسي‌گوي ايرانست، بلكه از باب آنكه نويسنده بر اثر سير در بلاد و نواحي مختلف با بسياري از شاعران
ص: 1030
همعهد خود كه هنوز ديوان آنان انتشار كامل نيافته دچار حمله مغول شدند و از بين رفتند، آشنايي يافت و احوال و نمونه آثار آنان را در كتاب خود حفظ نمود و بدين‌طريق دورنمايي روشن از وضع شعر پارسي مقارن حمله مغول بما داد.
مقدمه عوفي بر لباب الالباب نمونه بديعي است از شيوه نثري كه مشحون بافكار شاعرانه است كه مخصوصا در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم در نثر مصنوع رواجي يافته بود. و در پايان اين مقدمه دل‌پذير، عوفي علت تقسيم كلام مكتوب را بنظم و نثر بيان مي‌كند و آنگاه ميگويد:
«... چون خادم دعا و ناشر ثنا محمد عوفي روي از همه جهان گردانيده و بهمه جهان آورده است، يعني حضرت رفيع و درگاه فلك پناه عرش پايگاه سلطان وزراي مشرق، صاحب قران جهان مكارم اخلاق مدّ اللّه ظلال جلاله. و بشرف دست‌بوس او از دست هوس خلاص يافته، خواست كه حضرت عاليه را هم از شيوه صناعت و سرمايه بضاعت خود خدمتي كند و تحفه‌يي آرد كه تا دامن قيامت دست بلا بدامن آن نرسد و تا آخر دور روزگار از دست تعرض شب‌روان زوال مأمون باشد، در طبقات شعراء عجم اين مجموعه بپرداخت و عرايس ابكار افكار فضلاء هر عصر را بر خاطب كريم طبيعت وقّاد و بصيرت نقاد ملك الوزراء عرض داده و اين سكه تمام‌عيار را بمهر مدايح حضرت كريم او برآورد و نقش طراز اين نسج وجيز مآثر اين دولت را ساخت و اين مجموعه را لباب الالباب نام نهاد ...»
ترجمه الفرج بعد الشدّة- اين كتاب را اصلا قاضي ابو علي محسن بن علي بن محمد بن داود التنوخي (م. 384) بعربي نوشت و عوفي آنرا بپارسي درآورد و درين‌باره در باب هفتم از قسم چهارم جوامع الحكايات گفت: «و قاضي محسن تنوخي كتاب الفرج بعد الشدة را تأليف كرده است اندرين معني و آن كتابي مرغوب است و مؤلف آن كتاب را بلغت پارسي ترجمه كرده است و بيشتر حكايات درين مجموع مسطور است».
همچنانكه عوفي خود گفته است بيشتر حكايات فرج بعد الشدة در جوامع الحكايات نقل شد. ترجمه ديگري از همين كتاب بعدها بدست حسين بن اسعد بن حسين دهستاني مؤيدي در نيمه دوم قرن هفتم يعني قريب نيم قرن بعد از ترجمه نخستين صورت گرفته است.
ص: 1031

المعجم «1»
كتاب المعجم في معايير اشعار العجم مهمترين و جامعترين و معروف‌ترين كتابي است كه در آخر اين عهد در باب علوم ادبي زبان فارسي نوشته شده است. المعجم مشتمل است بر دو قسم. قسم اول در فن عروض.
قسم دوم در علم قافيه و نقد شعر. در نقد شعر بحث درباره محاسن شعر و صنايع مستحسنه نظم و نثر و شرايط شعر و شاعر نيز آمده است. در ضمن تحقيق در هر مورد از موارد اين دو علم و فروع آن مؤلف اشعار و اسم بسياري از شعرا، و گاه قصيده و غزلي تمام، را آورده و اين امر باعث شده است كه كتاب المعجم علاوه بر فوائد كثير خود در علوم ادبي فارسي داراي منافع بسيار در جمع‌آوري اشعار و اسامي شاعران پيش از حمله مغول گردد. روش كار و تحرير و تنسيق مطالب در المعجم بسيار خوب و مقرون بكمال استادي و نشانه وسعت اطلاع و احاطه كامل مؤلف آن بر علوم مختلف ادبي پارسي و عربي است. بهمين سبب المعجم بعد از تأليف مورد استفاده كساني قرار گرفته است كه خواسته‌اند در علوم ادبي پارسي تأليفي بجاي گذارند، اگرچه هيچيك از آنها بكمال و اتقان و جامعيت المعجم از كار درنيامده است.
مؤلف اين كتاب سودمند عديم النظير پارسي شمس الدين محمد بن قيس الرازي است. از احوال او بدبختانه اطلاعات كافي در دست نيست و آنچه از اقوال و اشارات او در المعجم برميآيد اينست كه وي از اهل ري بود و مدتي دراز از ايام حيات را در خراسان و ماوراء النهر و خوارزم گذرانيد و در حدود سال 601 تا پنج شش سال بعد از آن در بخارا بسر ميبرد و در سال 614 در مرو بود. در همين سال بود كه علاء الدين محمد خوارزمشاه بقصد فتح عراق و بغداد و قمع الناصر لدين اللّه از خوارزم بحركت آمد و از خراسان گذشت و چون آوازه حمله مغول از همان اوقات در افواه منتشر بود، شمس قيس مانند ديگر رجال و بزرگان مشرق از خراسان هجرت كرد و در ركاب سلطان بعراق آمد و چند سال در بلاد عراق بسر برد و در سال 617 نيز كه سلطان محمد خوارزمشاه از برابر لشكريان سبتاي نوين و يمه نوين ميگريخت، او يكي از ملازمان ركاب سلطان
______________________________
(1)- رجوع شود بمقدمه كتاب المعجم بقلم مرحوم مغفور ميرزا محمد خان قزويني.
ص: 1032
فراري بوده است، و در جنگي كه بين سلطان و لشكريان مغول در پاي قلعه فرّزين بين اصفهان و همدان رخ داده بود، او نيز حضور داشت و مسودات كتاب المعجم با ساير كتب نفيس كه همراه داشت ضايع شد.
شمس قيس بعد از گسيخته شدن شيرازه كار خوارزمشاه در حدود سال 623 از عراق بفارس هجرت كرد و بخدمت اتابك سعد بن زنگي (599- 628) پيوست. اتابك او را بحرمت پذيرفت و پس از اندك زماني از جمله ندماي خاص خويشش گردانيد و او تا پنج سال يعني تا آخر عمر اتابك در همين حالت بود. بعد از وفات اتابك در 628 و جلوس پسرش اتابك ابو بكر باز شمس قيس همان رتبت و مكانت را داشت.
تأليف المعجم چنانكه مصنف در ديباچه آن آورده در سال 614 بخواهش يكي از فضلا در خراسان آغاز شد ليكن بعد بر اثر مهاجرت از خراسان و سرگرداني در بلاد اين كار ناتمام ماند و حتي چنانكه گفته‌ايم در 617 قسمتي از يادداشتهاي وي در پاي قلعه فرّزين پراگنده شد و بعد از چندي يكي از دهقانان قسمتي را كه بدست آورده بود بوي داد و او بعد از آنكه بفارس رفت و در ظل عنايت اتابك سعد بن زنگي و پسرش ابو بكر درآمد كتاب خود را در حدود سال 630 نوشت. اصل كتاب المعجم بعربي در باره عروض و قافيه عربي و پارسي بوده و بزبان عربي نوشته شده بود ليكن شمس قيس در سال 630 بخواهش فضلاي پارس از آن كتاب مطول آنچه را بزبان پارسي و اشعار دري و فهلويات مربوط بود انتخاب كرد و كتاب كوتاه‌تري بزبان پارسي نوشت كه همين «المعجم في معايير اشعار العجم» است. و ظاهرا آنچه را مربوط به اشعار عربي بود در كتابي ديگر بنام المعرب في معايير اشعار العرب تنظيم كرد.
وي علاوه برين دو كتاب كتب ديگري نيز داشت مانند «الكافي في العروضين و القوافي» كه گويا همانست كه بدو قسمت شد و يكي از آن دو قسمت المعجم فارسي است- ديگر كتاب حدائق المعجم كه مفتي محمد سعد اللّه مرادآبادي از آن در كتاب ميزان الافكار في شرح معيار الاشعار بسيار نقل كرده و غياث الدين بن جمال الدين صاحب غياث اللغات
ص: 1033
در فصل عروض آنرا جزو مآخذ خود ياد كرده است.
كتاب المعجم يكبار در سال 1909 با مقدمه و حواشي مرحوم ميرزا محمد خان قزويني و بسعي و اهتمام ادوارد برون انگليسي طبع شد و سپس آقاي مدرس رضوي استاد دانشگاه تهران با مقابله آن با نسخ جديد دوبار ديگر بسال 1314 و 1335 آنرا بطبع رسانيده است.

تبصرة العوام «1»
كتاب تبصرة العوام في معرفة مقالات الانام از كتب مشهور فارسي در ذكر ملل و نحل است كه بدست يكي از علماي شيعه اماميه در حدود اوايل قرن هفتم تأليف شده است. درباره مؤلف و زمان تأليف آن اطلاع صحيح دقيقي در دست نيست. بعضي و از جمله عبد اللّه افندي مؤلف رياض العلما آن را بشيخ ابو الفتوح رازي صاحب تفسير روض الجنان نسبت داده و برخي مؤلف آنرا باشتباه سيد شريف علم الهدي ابو القاسم علي بن حسين مرتضي (م. 436) دانسته‌اند و اين هر دو قول بعلت آنكه مسلما تأليف كتاب در پايان قرن ششم يا آغاز قرن هفتم انجام گرفته، باطل است. صاحب روضات الجنات كتاب تبصرة العوام را تأليف سيد مرتضي بن الداعي بن القاسم الحسني الرازي ملقب به صفي الدين ميداند و نام كتاب او را «تبصرة العوام في تفضيل مذاهب الملتين» مي‌آورد «2» و اين قول مشهورترين اقوالي است كه فعلا درباره مؤلف كتاب متداول است و تنها اشكال آن در اينست كه مؤلف تبصرة العوام بنابر تصريح خود مجالس امام فخر رازي (م. 606) را در جامع خوارزم ديده و اين امر ناگزير مربوطست بپايان قرن ششم و بنابرين صفي الدين مرتضي بن داعي كه صاحب روضات بنقل قول از صاحب كتاب الامل (يعني شيخ منتجب الدين كه كمي بعد از سال 585 وفات يافته) او را استاد منتجب الدين دانسته است، نميتواند مؤلف اين كتاب بوده باشد.
«ريو» «3» در فهرست نسخ فارسي موزه بريتانيا اين كتاب را تأليف «سيد مرتضي
______________________________
(1)- رجوع شود بمقدمه مرحوم عباس اقبال آشتياني بر تبصرة العوام، تهران 1313
(2)- روضات الجنات چاپ 1367 قمري ص 637
(3)-Rieu
ص: 1034
علم الهدي» ميداند كه در نيمه اول قرن هفتم ميزيسته و غير از سيد شريف مرتضي علم الهدي (355- 436) «1» بوده است و در اواسط قرن هفتم در خراسان زندگي مي‌كرده است اما اطلاعي در كتب رجال شيعه ازو مذكور نيست. در چند نسخه چاپي كتاب تبصرة- العوام هم غير از نسخه‌يي كه مرحوم عباس اقبال آشتياني بسال 1313 طبع كرده‌اند همه‌جا مؤلف در ديباچه كتاب خود را «سيد مرتضي الملقب بعلم الهدي» ناميده است.
كتاب تبصرة العوام در بيست و شش باب است در ذكر مقالات فرق خارج از اسلام و اسلامي. در ضمن مقالات فرق اسلامي مقالات فرق صوفيه و بعضي از مشايخ صوفيه هم ذكر شده است. از باب نوزدهم كتاب ببعد وقف بر مقالات شيعه و مدافعاتي ازين فرقه و ذكر فضائحي از بني اميه و مسائلي از مذهب اماميه است.
نويسنده كتاب چنانكه از مطالب او برميآيد از حيث اطلاعات تاريخي ضعيف بوده و اطلاعات او بيشتر جنبه اخباري و مذهبي داشته است. بهمين سبب ضمن تحقيق در مقالات فرق مختلف چنانكه در بيشتر كتب ملل و نحل اسلامي ملاحظه مي‌كنيم نتوانسته است از تعصب بركنار بماند و از آراء و اهواء مخالفين غالبا آنچه را كه بكار ذكر فضايح آنان بيايد بيشتر نقل كرده و از ذكر قسمتهاي ديگر غفلت نموده است.
وي در مقدمه كتاب بعد از ستايش خداي و درود بر پيغامبر و ائمه اثني عشر، درباره علت تأليف كتاب خود چنين گفته است: «بدان كه مدت مديدست كه جماعتي از سادات عظام و علما و غيرهم ازين ضعيف سيد مرتضي الملقب بعلم الهدي (يا بنابر يكي از نسخ:
مرتضي بن داعي الحسني) التماس مي‌كردند كه مختصري از عقايد اصحاب مقالات و اديان و ملل بپارسي جمع كن از كتب علماي اين صنعت و مشايخ اين فن. عوايق روزگار مانع آن بود. چون وعده دادن از حد بگذشت و اشتياق ايشان هر روز زيادت بود، لازم شد شروع كردن و بقدر وسع بعضي از مذاهب و اعتقاد هر قومي ياد كردن بر وجه اختصار تا جماعتي كه بمطالعه آن مشغول شوند از تطويل آن ملول و متحير نشوند و عقيده‌هاي صحيح از فاسد بدانند و جامع و كامل از باري‌تعالي ثواب جزيل و عطاي جميل يابند و اين كتاب را تبصرة العوام في معرفة مقالات الانام نام نهاده شد و بر بيست و شش باب مرتب ساخته ...»
______________________________
(1)- تاريخ ادبيات بروكلمن چاپ ليدن 1943 ج 1 ص 510- 512
ص: 1035
*** در ذيل اين مقال اشاره بچند نكته لازم است:
نخست آنكه قصد من در اينجا ذكر همه كتب و آثار منثوري نبوده است كه از اواسط قرن پنجم تا اوايل قرن هفتم بزبان پارسي پديد آمده بلكه خواستم عده‌يي از مشهورترين آنها را مذكور دارم و كتب متعدد ديگري باقيست كه فعلا فرصت ذكر آنها براي من نيست و از آنها نسخي در كتابخانهاي ايران و تركيه و بلاد اروپا باقيست و اگر ميخواستم همه آنها و آنچه را كه مذكور داشته‌ام يكجا گرد آورم، اين مجلد كه خود بتفصيل گراييده است بسيار مفصلتر ازين ميشد.
ديگر آنكه بعضي از نويسندگان پارسي اواخر اين عهد يا تربيت‌يافتگان روزگاران اخير اين دوره كه اوان حمله خونخواران مغول و تتار ميشود، تا اواسط قرن هفتم زيسته‌اند، مانند عزيز الدين نسفي و نجم الدين رازي و سعد الدين حموي كه ذكر آنان در قرن هفتم، اوليتر مينمايد، زيرا با آنكه هيچيك از آنان در دوره غارتگران مغولستان تربيت نيافته‌اند، با اينحال عادت بر آن جاري شده است كه آنانرا بعهد آن ديوخويان مردم اوبار منسوب دارند. بنابرين وقتي تحقيق من در قرن هفتم آغاز شود طبعا آن كساني را كه از اوايل قرن هفتم باقي مانده و تا اواسط آن قرن زيسته‌اند، در شمار بزرگان آن دوره مذكور خواهم داشت.
مطلب ديگر آنكه، در ذكر كتب يا نويسندگان مذكور در صحايف مقدم قصد من آن نبوده است كه بتفصيل در احوال و آثار آنان مطالعه كنم زيرا درين صورت مثنوي بهفتاد من كاغذ برميآمد. نظر من آن بود كه اشاره اجمالي بآن آثار يا بنويسندگان آنها بشود و برخي از آثار موجود نويسندگاني كه مورد بحث قرار ميگيرند مذكور افتد تا طالبان را رهنما و رهنموني باشد و اگر خواستند مطالعه‌يي جدي در نثر اين دوره كنند مقدمه‌يي ذهني برايشان حاصل شده باشد.
اتفاقا نظير همين روش هم در ذكر احوال شاعران، در كار بوده است يعني آنجا هم بذكر عده‌يي از مشهورترين شاعران زمان و رؤس مطالب در بيان احوال و
ص: 1036
آثار آنان نظر داشته‌ام و پيداست در كتابي كه احوال و آثار گروهي بزرگ مورد مطالعه قرار گيرد، بايد حد سخن را درباره هريك نگاه داشت و از تطويل كلام تا آنجا كه ممكن است برحذر بود.
نكته مهم ديگري كه ذكر آن در اينجا لازمست تنوع موضوعات و مطالب در نثر پارسي دوره مورد مطالعه ماست. چنانكه با مطالعه در آثار بعضي از نويسندگان اين عهد ملاحظه كرده‌ايم نثر در منظورهاي مختلف بكار رفت و خيلي بيشتر از دوره مقدم كتب علمي بزبان پارسي نگاشته شد. علت اساسي اين امر آنست كه درين عهد اولا ايران از بغداد تقريبا از لحاظ سياسي مجزا بود؛ و ثانيا زبان عربي چنانكه غالب مترجمان و نويسندگان كتب گفته‌اند و ما در عبارات منقول از آنان در صحايف پيشين از همين كتاب ملاحظه كرده‌ايم، درين دوره ميان عامه متروك ميشد و با وجود توسعه مدارس و فزوني عدد آنها و تدريس ادب عربي در همه آنها، باز توجه مردم و امرا و علما بكتب پارسي و عدم تمايل آنان بكتب عربي بيش‌ازپيش فزوني مي‌گرفت، و بهمين سبب است كه ملاحظه مي‌كنيم در فنون مختلف مانند تفسير و فقه و ملل و نحل و طب و رياضيات و نجوم و فلسفه و لغت و جز آنها كتبي بزبان پارسي درين دوره تأليف شده است.
خلاف دوره پيشين كه كتب تاريخ عادة بزبان عربي تأليف ميشده درين عهد بيشتر آنها بزبان پارسي است و اين امر هم نشانه‌ييست از توجه امرا و رجال و عامه بكتب پارسي و عدم اقبال آنان بكتب عربي. تواريخي كه درين دوره تأليف شده اعم است از تواريخ مربوط بسلسله‌هاي سلاطين يا تواريخ محلي و تواريخ عمومي ايران، ليكن تاريخ‌نويسي فارسي درين دوره في الحقيقة مقدمه‌ييست براي تكامل آن در قرن هفتم چنانكه در مجلد بعد بيايد.
ترجمه كتب از عربي بپارسي نيز درين دوره مانند دوره پيشين و حتي بيشتر از آن عهد رائج بوده است و اين نيز نتيجه مستقيم توجه بتأليف پارسي است چنانكه در سطور پيشين گفته‌ايم.
ص: 1037

4- تازي‌گويان ايران از ميانه قرن پنجم تا اوايل قرن هفتم‌

اشاره

با توجه عظيمي كه درين دوره بتأليف كتب بزبان پارسي شده بود، باز هم عدد مؤلفان پارسي‌نژاد بزبان عربي و شعر و نثر آن، زياد است. بسياري از كساني كه تاكنون نام آنان را در عداد علماء و نويسندگان ذكر كرده‌ايم، داراي آثار متعدد بزبان عربي بوده‌اند، و بسي ديگر از بزرگان دانشمندان درين دوره وجود داشته‌اند كه تأليفات آنان بتازي مشهور و در شمار آثار معتبر ادب عربي است و شمارش آن‌همه نويسنده و شاعر را كتابي خاص مي‌بايد.
در فصول مقدم، علي الخصوص آنجا كه سخن از علوم مختلف ميرفت، بسياري ازين نويسندگان و مؤلفان را ذكر كرده و درباره بعضي از آنان نيز بتفصيل سخن گفته‌ايم و ديگر اعاده ذكر آنان را لازم نمي‌دانيم. برخي ديگر از بلغاء پارسي‌زبان هم مانند غزالي و رشيد الدين وطواط از نويسندگان بزرگ عربي محسوب ميشوند و چون ذكر آنان گذشته است تكرار آن زائد بنظر ميرسد. پس در اينجا بذكر بعضي از ادبا و شعرا و نويسندگان كه پيش ازين نامشان نيامده است بسنده مي‌كنيم. از آنجمله‌اند:

الباخرزي‌

، ابو القاسم علي بن الحسن بن ابي الطيب «1» از شاعران و نويسندگان بزرگ پارسي‌گوي و تازيگوي ايران در قرن پنجم است. وي نخست شاگرد شيخ ابي محمد جويني والد امام الحرمين جويني بود و با تبحر در علم دين بزودي از آن منصرف شد و بعلوم ادبي پرداخت و در شعر و كتابت عربي و پارسي شهرت حاصل كرد. عوفي ميگويد كه باخرزي در جواني كاتب سلطان ركن الدين طغرل سلجوقي بود ليكن انزوا اختيار كرد و دست از كار بكشيد و «روز و شب با حريفان اهل و ظريفان بافضل بمعاقرت عقار و معاشقت دلدار مشغول شد ...» و قتل او هم در يكي از همين مجالس انس بر دست
______________________________
(1)- وفيات الاعيان، مصر، ج 1 ص 512؛ لباب الالباب ج 1 ص 68
ص: 1038
تركي بسال 467 (بقول ابن خلكان) يا 468 (بقول عوفي) اتفاق افتاد.
ديوان عربي باخرزي هم از روزگاران قديم شهرت بسيار يافت. اثر مشهور او كتاب معتبر و معروف دمية القصر و عصرة اهل العصر است كه از جمله مشهورترين كتب در ذكر احوال و آثار ادباي تازي‌گويست و بمنزله ذيلي است بر يتيمة الدهر ثعالبي و همين كتاب است كه علي بن زيد البيهقي كتاب وشاح الدمية را بعنوان ذيل آن تأليف كرد. عوفي مجموعه‌يي از رباعيات پارسي او را بنام «طرب‌نامه» ذكر كرده و چند رباعي از آن در لباب الالباب آورده است. از آنهاست:
پيرامن روز قيرگون شب داردزير دو شكر سي و دو كوكب دارد
بر سرخ‌گل از غاليه عقرب داردو از نوش دو ترياك مجرب دارد **
بر گردن خويش بسته‌اي عقد گهرو از گوش بياويخته‌اي حلقه زر
گويي غم عشق جلوه كرد اي دلبرز اشك و رخ من بگردن و گوش تو بر

خطيب تبريزي‌

، ابو زكريا يحيي بن علي بن محمد تبريزي معروف بخطيب از جمله كبار علماء ادب و از ائمه لغت در قرن پنجم است. وي شاگرد ابي العلاء معري و ابو القاسم الرقّي و ابو محمد دهّان لغوي و استاد ابو بكر احمد بن علي صاحب تاريخ بغداد و ابو منصور جواليقي و غيره بوده است. مهمترين اثر او شرح حماسه ابي تمام و شرح ديوان متنبي و شرح ديوان ابي العلاء معري موسوم به سقط الزند و شرح معلقات سبع است و علاوه‌برين كتب ديگر نيز در نحو و علوم ديگر ادبي تأليف كرده، و اشعاري هم بعربي دارد. ولادتش بسال 421 و وفاتش بسال 502 اتفاق افتاده است «1».
طغرائي فخر الكتاب المنشي الاستاذ ابو اسمعيل حسين بن علي بن محمد اصفهاني مشهور به طغرائي از استادان بزرگ شعر و ادب عربي بوده و در نظم و نثر اين زبان بر اهل زمان برتري داشته است. وي وزير مسعود بن محمد بن ملكشاه از سلاجقه عراق بود. در جنگي كه ميان آن سلطان و برادرش سلطان محمود بن محمد نزديك همدان
______________________________
(1)- وفيات الاعيان ج 2 ص 345- 349
ص: 1039
رخ داده بود مسعود شكست يافت و اولين كسي از رجال دستگاه او كه بدست عمال محمود افتاد طغرائي بود و او را بتهمت الحاد بقتل آوردند. تاريخ قتل او را سال 515 و 513 و 514 و 518 نوشته‌اند «1». اشعار طغرائي خاصه لامية العجم او مشهور است كه بدين بيت آغاز ميشود:
اصالة الرأي صانتني عن الخطل‌و حلية الفضل زانتني لدي العطل

انوشروان بن خالد

. وي از كبار نويسندگان و مؤلفان قرن ششم و از مشاهير وزراء سلاجقه است. ولادت او بسال 459 در كاشان اتفاق افتاد و در سال 517 بوزارت محمود بن محمد بن ملكشاه رسيد و با او ببغداد رفت و در آنجا سكونت اختيار كرد و بعد از چندي در آخر سال 526 وزارت المسترشد عباسي يافت و بسال 528 ازين مقام معزول شد و همچنان در بغداد بماند تا در سال 532 بدرود حيات گفت. وي روزگار خود را بيشتر در آميزش با علما و ادبا ميگذراند و كتابخانه‌يي در كاشان ترتيب داده بود كه تا سال 674 باقي بود «2». ابو محمد قاسم بن علي حريري بصري مقامات خود را بنام و بتشويق و تحريض همين وزير نوشته است. انوشروان كتابي در تاريخ سلاجقه دارد كه بطبع رسيده است.
از جمله تواريخ ديگر آل سلجوق كه چندي بعد از كتاب انوشروان بن خالد تأليف شده و از منشآت مصنوع و مزين عربيست، كتاب تاريخ دولة آل سلجوق تأليف امام عماد الدين محمد بن محمد بن حامد الاصفهاني است كه خود اختصاري است از تاريخ الفتح بن علي بن محمد البنداري الاصفهاني صاحب ترجمه عربي شاهنامه. كتاب تاريخ دولة آل سلجوق بسال 620 تلخيص و تأليف شده است.

الابيوردي‌

، ابو المظفر محمد بن ابي العباس احمد بن محمد الابيوردي شاعر مشهور و اديب بزرگ تازيگوي قرن ششم است كه اصلا از اولاد معاوية الاصغر از اعقاب ابي سفيان بوده و بهمين سبب به «المعاوي» نيز شهرت داشته و سمعاني نام او را
______________________________
(1)- وفيات الاعيان ج 1 ص 225- 228
(2)- تجارب السلف ص 301
ص: 1040
ذيل عنوان المعاوي در الانساب آورده است. وي علاوه بر اشعار مشهور و رائج خود كتابي در تاريخ ابيورد و مصنفاتي در لغت و ادب داشته است. وفاتش در سال 557 در اصفهان اتفاق افتاد «1».
پايان
تهران. سوم شهريورماه 1336 شمسي
ذبيح اللّه صفا
______________________________
(1)- وفيات الاعيان ج 2 ص 17- 19
ص: 1